باران
به زبان مادریم حرف میزند
به زبان گل ها قایق ها
به زبان نوری
که زخم خورده
خود به مداوای خود مشغول است
********
باران
دستش را
در بارش دست های خود میشوید
بر دریچهء گلها میکوبد:
_بیدار بیدار
که هنگامه روییدن است
و عجیب است
که سوالاتش ازمن است
وقتی پاییز
بی ملاحظه برگ ها را به جبهه جنگ می برد
و تو هم برنگشتی
**** سروده شمس لنگرودی
هنوز نیمی از تابستان مانده و من دلتنگ پاییزمو باران
نظرات شما عزیزان:
|