با دیوید تو یکی از کشورهای نژاد اسلاو آشنا شدم. دیوید از هموطنان ارمنی تبار هست سردبیر ورزشی یکی از خبرگزاریهاست که برای پوشش مسابقات ورزشی خودشو به شهر کیف رسونده و من هم برای شرکت در یک دوره آموزشی یک ماهی درکشور مطبوع حضور داشتم و در آن سفر طرح دوستی ریخته شد و تا به حال که هفت سال میگذره ادامه داره دیوید تماس گرفت و خانم لاله س که یکی از متبحرترین عکاسان در زمینه طبیعت هست را به حقیر معرفی لاله خانم حدود ده هزار عکس هنری از زیبایی های طبیعت در این مرز پر گهر اپ که بسیاریشون تبدیل به کارت پستال و در ژورنالهای بین المللی باعث افتخار ایرانیان.. خلاصه خانم لاله با حقیر تماس گرفت و قرار شد برای عکاسی و تصویر برداری از مناظر طبیعی زمستان در کوهپایه های البرز و قلل صاد و کهار بعنوان راهنما در معیتشون به این منطقه سفر داشته باشیم. قرارها گذاشته شد برای غروب چهارشنبه زیر پل فردیس همدیگر را ببینیم درست راس ساعت 4 در محل قرار حاضر شد برای اولین باره که میبینمش با یک برانداز متوجه میشم که واقعا اینکاره هست از کوله پشتی گرفته و کیسه خواب تا یک قلاده سگ از نژاد شیپر. پس از معرفی مختصر توسط دیوید آماده حرکت میشیم که متوجه میشم دیوید قرار نیست همراه ما باشه و قراره که دو نفره به این سفر بریم. پس از خداحافظی از دیوید و جابه جایی ابزار و کوله های خانم لاله به اتومبیل من حرکت میکنیم در اتوبان کرج به سمت قزوین. در ابتدا هردو ساکتیم و من دارم به این موضوع فکر میکنم که اگر مادرم که مذهبی هست و پایبند به رعایت احکام دینی متوجه بشه که داخل ماشین پدر که دست من بوده سگ اومده دیگه محال ممکن هست که سوار ماشین بشه. هرچند این ماشین مخصوص شکار رفتن پدر هست. تو همین فکرهام که لاله خانم یخ ایجاد شده را میشکنه و شروع به سوال و جواب در مورد قله کهار و صاد میکنه و من هم مختصری تو ضیحات که در این فصل امکان صعود به این دو قله به هیچ عنوان وجود نداره یک خطر حیوانات وحشی دو خطر ریزش بهمن و سه سرما و یخ زدگی. آسمون ابریه و تازه بارش خفیف باران شروع خانم لاله همینطور یه ریز داره حرف میزنه از خاطرات و تجربیات سبک کاریش نمایشگاهای و گالریهایی که برای نمایش عکسهاش برگزار کرده از استقبال ایرانیان خارج از کشور وووو داخل ماشین حسابی گرم شده بیخوابی شب گذشته خستگی و از همه مهمتر بی حوصلگی و کلافه بودن باعث سنگینی عجیب پلکهام شده خواب پاتک ناجوانمردانه ای زده . لاله خانم هم مثل اینکه صبحونه کله پاچه میل کرده که اینطور یه ریز و طوطی وار حرف میزنه و کلمات پی در پی از زبانش قل میخورن و خودشونو به گوش من میرسونن صدای لطیفی داره کاش به جای عکاس شدن خواننده میشد و الان یه ترانه برام اجرا میکرد روم نمیشه که بهش بگم رانندگی کنه تا من یه چرت بزنمو خستگی چشمهامو بگیرم به ابتدای گردنه گدوک رسیدیم برف و باران توامان در حال بارش هست صدای قیژ قیژ برف پاکن برام مثل لالایی میمونه به هزار زحمت بر خواب پیروز میشم تا به چشمه ای که در اولین پیچ از گردنه گدوک هست میرسیم سریع ماشینو به کنار جاده میکشم و بعد از کشیدن دستی پایین میپرمو خودمو به چشمه میرسونم آبی به سر و صورتم میزنم اطراف چشمه قندیل بسته لاله خانم چندتایی عکس از منو ماشینو خودشو قندیلها میگیره حوله ای را خیس میکنم و با خودم به ماشین میبرم که هر از گاهی از نمش برای پریدن خواب استفاده کنم لاله خانم برام چایی میریزه و پشت بندش یه سیگار روشن میکنه میده دستم این حرکتش بیست امتیازی بود از ابتدای مسیر مراعاتشو کرده بودمو سیگار بی سیگار بقولی خمار سیگاربودم همینطور که یکی یکی از پیچهای هفده گانه گردنه را بالا میریم سرما بیشترو باران تبدیل به برف شده به بالاترین نقطه گردنه که میرسیم جایی که پیچهای سربالایی تمام و پیچهای و گردنه سرازیز شروع میشه میکشم کنار بهترین نقطه برای عکاسی هست هم کوه هم دشت هم دریاچه سد مخزنی لاله خانم چندتایی عکس میگیره با دوربین شکاری به پایین نگاه میکنم راه دارها مشغول پاک کردن و برف روبی هستند ده سانتی برف رو زمین هست این اندک روشنایی روز هم داره جاشو با تاریکی عوض میکنه به ساعتم نگاه میکنمو رو به لاله خانم که هاف تایم تموم و حرکت. به کنار ماشین برف روبی و راهدارها که تو اون هوای سرد و برف و یخبندان مشغول پاک کردن جاده برای عبور و مرور مردم با بوق زدن ازشون تشکرو به نوعی خسته نباشید میگم از کنارشون عبور میکنم سطح جاده یخ زده و آسفالت دیده نمیشه کف جاده مثل شیشه هست سرعتمو کم میکنم شیشه رو قدری پایین میکشم و چشمامو به جاده میدوزم احتیاط شرط عقل هست به ایست بازرسی گلوگاه گدوگ میرسیم سربازی فرنج پوش کفگیرک ایست را بالا میاره ترمز و میکشم کنار میاد سوالاتی از قبیل کجا و به چه منظور و مدت اقامتمون میپرسه کارت و مدارک ماشینو خودمو میگیره شماره پلاک و با کارت تطبیق میده یه اجازه بازدید میگیره درهای عقب پاترول رو باز میکنه یه نگاه سطحی به کیسه خوابها و کوله پشتی ها میندازه ژوری سگ لاله خانم سرشو بلند میکنه سرباز با دیدن سگ جا میخوره فکر کنم که ترسید اجازه رخصت و عبور میده هوا دیگه کاملا تاریک شده برف شدیدتر و ریزتر انتظار داشتم هرچی پایین تر میرسیم برف کمتر باشه ولی برعکس برف بیشتر و سطحش بالاتر اومده هوا کاملا تاریک شده که به مرکز شهرستان میرسیم قدری تنقلات خرید میکنیم و بعد از حدود سه کیلومتر طی مسیر بخه روستا و در ورودی ویلای پدری میرسم مشهدی جعفر سرایدار و به نوعی همکاره و مباشر املاک و باغات پدر تو روستا درو برویمون باز میکنه فکر کنم پدر تماس گرفته و رفتنمونو بهش اطلاع داده بعداز ورود و پارک ماشین پیاده میشم و بهش سلام میکنم جلو میاد و روبوسی میکنه و به لاله خانم هم خیر مقدم میگه اصرار داره که بریم تو ساختمون سرایداری قبول نمیکنم مشهدی جعفر که از بچه گی بهش دایی میگم و به همسرش عمه سالیان زیادی هست که مباشر پدر هست چهارتا بچه داشت که دوتاشون فوت کردند یکی در جبهه و دیگری در درگیریهای گروه های سیاسی از دو فرزند با قیمانده یکی دندان پزشک ساکن جنوب کشور و دیگری نمید.ونم کجاست و چه سرنوشتی داره. وارد ویلا که میشم متوجه میشم که مشهدی جعفر سنگ تموم گذاشته شوفاژ روشن یه اتاق برای مهمان مهیا و غذا نیز تدارک دیده روستا در دامنه کوه از سه طرف در حاصره کوه و از یک طرف دشت دو رودخانه نیز از میان روستا عبور میکنن لاله خانم با اینکه بنابر اقتضای شغلش به زیباترین نقاط سفر داشته محصور زیبایی و طبیعت کوهپایهء البرز شده ساعت حدود هفت غروب هست بعداز خوردن یه عصرانه مختصر خیال رفتن به حموم و دوش گرفتن را دارم که لاله خانم اصرار میکنه بریم بیرون و گشتی بزنیم هرچی بهونه میارم که نریم قبول نمیکنه با تلفن به مشهدی جعفر اطلاع میدم آماده بیرون رفتنیم که دایی جعفر اسلحه شکاری پدرو با یه قطار فشنگ و دو چراغ قوه برامون میاره لاله خانم هم به سگش ژرز قلاده بند میزنه تلفظ ژرژ برام مشکله چندباری که حرفش شد کلمه شیپر عنی نژاد سگو بار بردم دایی جعفر هم دوتا سگ بومی از نژاد سگ گله داره شیپر را میبره پیش سگاش تا باهم اخت بشن لاله ازین موضوع ناراحت میشه و نگرانیش ازین بابته که سگهای دایی جعفر بیمار باشن و به شیپر بیماریشون منتقل بشه خلاصه سه قلاده سگ همراهمون چوپ دستی به دست و اسلحه شکاری به دوش از در ویلا خارج میشیم صدای زوزه شغال از دور شنیده میشه لاله خانم پیشنهاد میکنه که تا زیر کوه و آبشار جاو بریم که مخالفت میکنم دلیلشو میپرسه بهش میگم که بعلت بارندگی امکان سیل وجود داره دلیل دوم مسیر طولانی هست و هرچه که به کوه نزدیک بشیم ارتفاع برف بیشتر میشه بعلت تاریک بودن هم امکان داره تو چاله هایی که بعلت حفاران غیر مجاز ایجاد شده بیفتیم و تو اون منطقه هم موبایل آنتن نداره و بالاخره متقاعدش میکنم که سمت رودخونه دوم که به باغات خودمون میخوره بریم هنوز چندمتری از ویلا دور نشدیم که لاله خانم که حالا قدری باهم صمیمی شدیمو لاله خطابش میکنم میگه ببخشید اسلحه مو یادم رفت بیارم یه لحظه صبر کنید برم اسلحه مو بیارم دوان دوان میره تو ویلا و دوربین بدست برمیگرده تازه متوجه منظورش از اسلحه میشم با خودم فکر میکنم تو این تاریکی و ظلماتو کولاک و بوران لاله چطوری میخواد عکس بگیره که یادم میاد لاله عکاس حرفه ای هست و طبیعتا دوربینشم حرفه ای هست پنج نفره حرکت میکنیم من لاله و سگش و دو سگ دایی جعفر نیم ساعتی راه میریم تا به پل آهنی و زیبای روی رودخانه میرسیم از رودخانه رد میشیم و به باغات میرسیم سرتا پای درختان برف و یخ پوشونده صدای باد لای شاخه درختان مثل ناله یه انسان زخمی میمونه و سوت کولاک هم به گوش میرسه هرچی جلوتر میریم صدای زوزه های پی در پی که من فکر میکردم زوزه شغال هست بهمون نزدیکتر میشه سگهای دایی جعفر گوشهاشونو تیز و دمشونو بالا میارن یه جورایی گارد حمله گرفتن شستم خبردار میشه که خطری داره بهمون نزدیک میشه سگ لاله هم به تبعیت از سگهای دایی جعفر داره زور میزنه تا خودشو از قلاده جدا کنه لاله با شک قلاده رو باز میکنه سگها با چندمتر فاصله از ما و خودشون چندمتری جلوتر سیخ موضع میگیرن صدای زوزه ها دور شد و سگها هم حالت طبیعی گرفتن لاله مشغول عکاسی از درختان و تنظیم دوربین هست و سخت سرگرم منم تو این فاصله یه گوشه میشینم و از جیب بادگیر سیگاری در میارمو روشن میکنم لاله به سمتم میاد و میگه اگر امکان داره جلوتر بریم به سمت بالا حرکت میکنیم یکی از سگها تنه یه درختو بو میکنو و به سرعت مثل تیری که از چله کمان آزاد شده به روبرو میدوه به درخت میرسم و تنه درختو میبینم که پوستش کنده شده نمیدونم چه حیونی اینکارو کرده از گرسنگی اومده پوست تنه درختو خورده جلوتر که میریم یه تاپاله بزرگ پهن میبینم که مطمئنم به حیوانات اهلی تعلق نداره حدس میزنم که کار خاله خرسه هست ناگهان صدای شدید پارس و غرش سگ دایی جعفر در میاد دومین سگ دایی جعفر هم با شتاب از ما دور میشه شیپر هم همینطور اما بعد از چند گام در جا خشکش میزنه و می ایسته سگهای دایی جعفر شدیدا با جونوری درگیر شدن چراغ هدمو روشن میکنم تا با نور چراغ قوه مچ بشه و بهتر بتونم جلو ببینم یه سگ سفید رنگ از نژاد شیپر زل زده به ما نگاه میکنه سگ لاله برمیگرده اما آماده کنار ما سه تا سگ دیگه به سگ اول میرسن تازه متوجه میشم که گرگن نه سگ نفس تو سینه ام حبس میشه فقط میتونم بگم گرگ لاله از پشت به من میچسبه ترسمون تبدیل به وحشت میشه سریع اسلحه رو از دوش به دستمو گلن گدنو میکشمو دستمو رو ماشه میذارم و نشونه میگیرم از سمت غرب هم صدایی مید برمیگردم به اون سمت زیر چشمی نگاه میکنم چهارتا گرگ دیگه میبینم بدنم حسابی گرم شده ضربان قلبم بالا رفته و تو اون سرماو کولاک و برف که تا چند لحظه پیش احساس سرما میکردم عرق از سر و روم داره میچکه لاله بدجوری به من چسبیده و باعث کندی سرعت عمل من شده مثل یه وزنه سنگین رو پشتم شانسی که داریم پشتمون یه درخت گردو با تنه نسبتا بزرگ زیر لب میگم بریم عقب تا به درخت نزدیک بشیم خودمونو میچسبونیم به تنه درخت یه مقدار برف از روی شاخه درخت به زمین میریزه که باعث وحشت بیشترمون میشه نمیدونم چه عکس العملی نشون بدم دارم فکر میکنم کدوم گروه از گرگها ابتدا حمله میکنن ؟ اصلا چرا حمله نمیکنن مرگ داره جلوی چشمام رژه میره اسلحه تک تیره یعنی بعد از هربار شلیک باید فشنگ گذاری بشه و اگر گرگها حمله کنن تو این فاصله فشنگ گذاری دخلمونو آوردن شیپر سگ آلمانی لاله با تمام هیکل و آموزشی که دیده ترسیده هرچند خودشو داره شجاع نشون میده از پشتمون صدای نفس نفس زدن حیونی میاد دارم فکر میکنم که حتما گروه سوم گرگها هم رسیدن جرات به عقب نگاه کردنو ندارم گرگ سفید رنگ جلو میاد شیپر انگار که دوپینگ کرده یهو شجاعتش چندبرابر شده و پارسهای عجیبی میکنه درست مثل رجز خونی دو تا پهلون تو گود یا دوئل دوتا عاشق گرگ سفید که وقتی جلوتر میاد متوجه ماده بودنش میشم بدجوری سینه جلو داده دو دلم که شلیک کنم یا نه تو اون لحظات خطر مرگ و زندگی باردار بودنش منو به شک میندازه که شلیک کنم یانه تو همین فکرهام که صدای نفس نفس زدن پشتم تبدیل به غرش میشه گرگ ماده یه قدم دیگه جلو میذاره که سگ لاله مثل یه کوه آوار هوار میشه رو سرش از صدای پارس شیپر نور امیدی تو دلم روئیده و اعتماد به نفسی پیدا کردم و به گروه چهار گرگ شلیک میکنم صدای زوزه ای بلند میشه سگ لاله و گرگ تو هم گره خوردن و مثل غلطک برفهارو میکوبن یه لحظه رو هوا بلند میشن که میبینم سگ لاله خرخره گرگو داره میجوه و ول کنش نیست دوتا گرگ دیگه میان به کمک گرگ اولی که صدای غرشی که از پشتمون میومد تبدیل به پارس میشه ناگهان هفت هشت تا سگ گله از پشتمون ظاهر میشن درست مثل یه امداد غیبی و با گرگها پنچه در پنجه میشن لاله حالا شجاعت پیدا کرده و شروع به عکاسی میکنه با اولین نور فلاش دوربین مثل یه رعدو برق قوی منطقه روشن میشه کار زاریه شیپر سگ لاله تبدیل به لیدر سگهای دیگه شده و تعقیبو گریز شروع میشه صدای تیر اسلحه ای از پشت میشنوم برمیگردم و یک آقای افغانی رو میبینم که بعدا متوجه میشم از هموطنان مشهدیست و از این بابت شرمنده میشم سرتا پای شیپر خون آلود هست لاله شروع به پاک کردن و شستن خونها با برف میکنه خوشبختانه جز یه خراش کوچک آسیبی به شیپر نرسیده مثل اینکه یه خواب یا فیلم دیده باشم ت مثل قطعات به هم ریخته یه پازل صحنه هارو تو ذهنم مرتب میکنم ادامه دارد ادامه دارد
نظرات شما عزیزان:
|